گروهى از اهل سنت معتقدند که پیامبر(ص) براى بعد از خود کسى را به عنوان خلیفه معین نکرده و امر خلافت را به مردم واگذار نموده است. گروهى دیگر مىگویند: پیامبر، ابوبکر را به عنوان جانشین خود معین کرده است، ولى شیعه امامیه معتقد است که باید پیامبر(ص) خلیفه و جانشین بعد از خود را معرفى مى کرده که قطعاً نیز معرّفى کرده است. ما در این بحث این موضوع را بررسى کرده و ضرورت تعیین جانشین بعد از پیامبر(ص) را به اثبات خواهیم رساند:
پیامبر و آگاهى از آینده امّت
اولین سؤالى که مى توان آن را مطرح کرد این است که آیا پیامبر اکرم(ص) از اختلاف و حوادثى که بعد از وفاتش در مورد خلافت پدید آمد اطلاع داشته است یا خیر؟
قرآن و آگاهى از آینده
در مورد علم غیب، حتّى در موضوعات خارجى باید بگوییم: اگر چه خداوند در آیات فراوانى علم غیب را مخصوص به خود مى داند: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ لا یعْلَمُها إِلاَّ هُوَ»؛ «و کلید خزائن غیب نزد خداست، کسى جز خدا بر آنها آگاه نیست.» ( سوره انعام، آیه 59)ولى یک آیه هست که مخصّص تمام آیاتِ حصر غیب است، آن جا که مى فرماید: «عالِمُ الْغَیبِ فَلا یظْهِرُ عَلى غَیبِهِ أَحَدًا إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ»؛ «او آگاه از غیب است، پس احدى را بر غیبش مطّلع نمى سازد، مگر رسولان برگزیده خود را.»( سوره جن، آیه 26)با جمع بین این آیه و آیات پیشین به این نتیجه مى رسیم که علم غیب به تمام انواعش تنها مخصوص خداوند است، ولى به هر کسى که خداوند اراده کرده باشد، عنایت مى کند.
بنابراین از قرآن به خوبى استفاده مى شود که پیامبر(ص) از غیب و آینده مطلع است، لذا از فتنه اى که بعد از وفاتش در مورد خلافت و جانشینى پدید خواهد آمد مطلع بوده است.
روایات و آگاهى از آینده
با مراجعه به روایات نیز به طور صریح پى مى بریم که پیامبر(ص) کاملاً نسبت به فتنه و نزاعى که در مسئله خلافت و جانشینى او پدید آمد، آگاهى داشته است. اینک به برخى از روایات اشاره مى کنیم:
1 - پیامبر اکرم(ص) فرمود: «آگاه باشید که اهل کتاب قبل از شما به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند و این ملّت زود است که به هفتاد و سه فرقه تقسیم شود، هفتاد و دو فرقه از آنها در جهنّم و یک فرقه در بهشت است».( سنن ابى داود، ج 3، ص 198 ؛ مسند احمد، ج 3، ص 145 ؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 364 ؛ مستدرک حاکم، ج 1، ص 128)
این حدیث را عده زیادى از صحابه همانند: على بن ابىطالب(ع)، انس بن مالک، سعد بن ابى وقاص، صُدى بن عجلان، عبداللَّه بن عباس، عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن عمرو ابن عاص، عمرو بن عوف مزنى، عوف بن مالک اشجعى، عویمر بن مالک و معاویة بن ابى سفیان نقل کرده اند.( فیض القدیر، ج 2، ص 21)
البته عدد هفتاد و سه فرقه را مى توان یا حقیقى گرفت و یا مجازى تا بر مبالغه دلالت بکند.
2 - عقبة بن عامر از پیامبر(ص) نقل کرده که فرمود: «همانا من پیشتاز شما در روز قیامتم و بر شما شاهدم، به خدا سوگند که من الآن نظر مى کنم بحوضم، به من کلید خزینه هاى زمین داده شده است. نمى ترسم از این که بعد از من مشرک شوید، ولى از نزاع و اختلاف در مسأله خلافت بیمناکم».( صحیح بخارى، رقم حدیث 1279، کتاب الجنائز)
3 - ابن عباس از پیامبر اکرم(ص) نقل مى کند که فرمود: «روز قیامت گروهى از اصحابم را به جهنّم مى برند، عرض مى کنم خدایا اینان اصحاب من هستند؟ خداوند مى فرماید: اینان کسانى هستند که از زمانى که از میانشان رحلت نمودى به جاهلیت برگشتند».( صحیح بخارى، ج 8، ص 169 ؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 157)
آرى بازى هاى سیاسى در آن روز فتنه اى بود که در حقیقت اصل و ریشه همه فتنه ها شد، همان گونه که از کلام عمر بن خطاب ظاهر مى شود که گفت: بیعت ابى بکر امرى بدون فکر و تأمل بود که خداوند مسلمین را از شرّ آن نجات داد».( تاریخ طبرى، ج 2، ص 235 ؛ فدک در تاریخ، شهید صدر)
بقیه در
سه راه پیش روى پیامبر(ص)
گفته شد که پیامبر اکرم(ص) از آینده امّت خود و آن فتنه اى که درباره خلافت اتفاق افتاد، آگاهى داشت، حال سؤال این است که پیامبر(ص) براى مقابله با آن فتنه چه تدابیرى اندیشیده بود؟ آیا احساس مسئولیت کرده و راه حلّى براى پیشگیرى از آن ارائه داده است یا خیر؟
در جواب مى گوییم: سه احتمال در این جا متصوّر است:
الف - راه سلبى: یعنى پیامبر(ص) وظیفه اى را احساس نمى کرده است.
ب - راه ایجابى به واگذارى به شورا: به این صورت که براى رفع اختلاف و نزاع، مردم را به شورا دعوت نموده تا طبق نظر شورا عمل کنند.
ج - راه ایجابى به تعیین: یعنى پیامبر(ص) براى رفع فتنه و اختلاف مردم، کسى را به جانشینى خود معرفى کرده است.
ترویج کنندگان راه اوّل
نخستین کسى که این شایعه را پراکنده کرد که پیامبر(ص) بر کسى وصیت نکرده، عایشه بود. او مى گوید: پیامبر(ص) در حالى که سرش بر دامان من بود از دنیا رفت و بر کسى وصیت ننمود.( صحیح بخارى، ج 6، ص 16)
ابوبکر نیز هنگام وفاتش مى گفت: دوست داشتم که از رسول خدا(ص) سؤال مى کردم که امر خلافت در شأن کیست تا کسى در آن نزاع نکند.( تاریخ طبرى، ج 3، ص 431)
عمر بن خطاب نیز در جواب فرزندش که از او خواسته بود تا مردم را مانند گلهاى بدون چوپان رها نکند، گفت: «اگر جانشین براى خود معین نکنم، به رسول خدا(ص) اقتدا کرده ام و اگر خلیفه معین کنم به ابوبکر اقتدا نموده ام».( حلیة الاولیاء، ج 1، ص 44)
اشکالات راه اول
این احتمال که پیامبر(ص) هیچ گونه احساس وظیفه اى نسبت به جانشینى بعد از خود نمى کرده اشکالاتى دارد که در ذیل به آن اشاره مى کنیم:
1 - نتیجه این احتمال، اهمال یکى از ضروریات اسلام و مسلمین است. ما معتقدیم که اسلام دین جامعى است که در تمام ابعاد زندگى انسان دستورات کاملى دارد که مى تواند سعادت آفرین باشد، حال چگونه ممکن است پیامبر اسلام(ص) نسبت به این وظیفه مهمّ (جانشینى) بى توجه بوده باشد!
2 - این احتمال، خلاف سیره رسول خدا(ص) است. کسانى که توجهى به تاریخ پیامبر دارند مى دانند که چه مقدار آن حضرت در طول بیست و سه سال براى گسترش اسلام و عزت مسلمین کوشش نموده است. او کسى بود که حتّى در مرض موتش لشکرى را براى حفظ حدود و مرزهاى اسلامى تجهیز کرده و خود تا بیرون شهر آنان را در حالى که بیمار بود، بدرقه نمود.
او کسى بود که براى حفظ مسلمین از اختلاف و ضلالت، دستور داد: کاغذ و قلمى آماده کنند تا وصیتى کند که مردم با عمل کردن به آن گمراه نشوند.
او کسى بود که هر گاه به خاطر جنگ از مدینه بیرون مى رفت کسى را به جاى خود نصب مى کرد تا امور مردم را ساماندهى کند؛ مثلاً:
در سال دوّم هجرت در «غزوه بواط»، سعد بن معاذ را، و در غزوه «ذى العشیره»، ابوسلمه مخزومى، و در غزوه «بدر کبرا»، ابن ام مکتوم و در غزوه «بنى قینقاع» و غزوه «سویق»، ابولبابه انصارى را جانشین خود کرد.
حال با این چنین وضعى که پیامبر(ص) حاضر نبود تا براى چند روزى که از مدینه خارج مى شود، آن جا را از جانشین خالى گذارد، آیا ممکن است کسى تصور کند که در سفرى که در آن بازگشت نیست کسى را جانشین خود نکند، تا به امور مردم بپردازد؟
3 - این احتمال، خلاف دستورات پیامبر(ص) است، زیرا حضرت به مسلمانان فرمود: «هر کسى صبح کند در حالى که به فکر امور مسلمین نباشد، مسلمان نیست». ( اصول کافى، ج 2، ص 131)
آیا با این وضع مى توان گفت که پیامبر(ص) به فکر آینده درخشان مسلمین نبوده است؟
4 - این احتمال، خلاف سیره خلفاست، زیرا هر یک از خلفا به فکر آینده مسلمین بوده و براى خود جانشین معین نموده اند.
طبرى مىگوید: ابوبکر هنگام احتضار، عثمان را در اتاقى خلوت به حضور پذیرفت. به او گفت: بنویس: بسم اللَّه الرحمن الرحیم، این عهدى است از ابوبکر بن ابى قحافه به مسلمین، این را گفت و از هوش رفت. عثمان براى آن که مبادا ابوبکر بدون تعیین جانشین از دار دنیا برود، نامه را با تعیین عمر بن خطاب به عنوان جانشین ابوبکر ادامه داد. ابوبکر بعد از به هوش آمدن نوشته او را تصدیق کرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند. عمر نیز نامه را گرفت و در مسجد به مردم گفت: اى مردم! این نامه ابى بکر خلیفه رسول خداست که در آن از هیچ نصیحتى براى شما فروگذار نکرده است.( تاریخ طبرى)
معاویه نیز براى گرفتن بیعت براى فرزندش یزید، به مدینه آمد و با ملاقاتى که با جمعى از صحابه؛ از جمله عبداللَّه بن عمر داشت، گفت: من از این که امّت محمّد را مانند گلهاى بدون چوپان رها کنم ناخوشنودم، لذا در فکر جانشینى فرزند خود یزید هستم.( همان، ص 168)
حال چگونه ممکن است که همه به فکر امّت باشند، ولى پیامبر(ص) بى خیال باشد؟
5 - این احتمال، خلاف سیره انبیاست، زیرا با بررسى هاى اولیه پى مى بریم که تمام انبیاى الهى براى بعد از خود جانشین معین کرده اند و به طور قطع پیامبر اسلام نیز از این خصوصیت مستثنا نیست.
به همین دلیل حضرت موسى(ع) از خداوند متعال مى خواهد که وزیرى را براى او معین کند، آن جا که مى فرماید: «وَ اجْعَلْ لی وَزیرًا مِنْ أَهْلی هارُونَ أَخی»؛ «از اهلم هارون برادرم را به عنوان وزیر من قرار ده.»( سوره طه، آیه 30)
ابن عباس نقل مى کند: یهودى به نام «نعثل» خدمت رسول خدا(ص) آمد و عرض کرد: اى محمّد! از تو درباره امورى سؤال مى کنم که در خاطرم وارد شده، اگر جواب دهى به تو ایمان مى آورم. اى محمّد! به من بگو که جانشین تو کیست؟ زیرا هیچ پیامبرى نیست، مگر آن که جانشینى داشته است. و جانشین نبى ما (موسى بن عمران)، یوشع بن نون است. پیامبر(ص) فرمود: همانا وصىّ من على بن ابى طالب و بعد از او دو سبط من حسن و حسین، بعد از آن دو، نُه امام از صُلب حسین است.( ینابیع المودة، باب 76، ح 1)
هنگامى که ابراهیم(ع) هم خواست از مکه حرکت کند به فرزندش «اسماعیل» وصیت نمود که در کنار خانه خدا اقامت کند و حج و مناسک مردم را برپا دارد.( تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 28)
این وصایا تنها به تقسیم مال یا مراعات اهل بیت محدود نبوده است خصوصاً با در نظر گرفتن اینکه اهل سنت معتقدند که انبیا از خود مالى به ارث نمىگذاشته اند، بلکه وصایت در امر هدایت و رهبرى جامعه و حفظ شرع و شریعت نیز بوده است.
حال آیا ممکن است که پیامبر(ص) از این قانون عقلایى مستثنا بوده باشد؟
سلمان فارسى از رسول خدا(ص) سؤال کرد: اى رسول خدا! براى هر پیامبرى وصیى است، وصىّ تو کیست؟ پیامبر بعد از لحظاتى فرمود: آیا مىدانى وصىّ موسى کیست؟ سلمان گفت: یوشع بن نون. حضرت فرمود: براى چه او وصىّ شد؟ عرض کرد: زیرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پیامبر(ص) فرمود: «همانا وصى و موضع سرّ من و بهترین کسى که براى بعد از خود مى گذارم، کسى که به وعده من عمل کرده و حکم به دینم خواهد کرد، على بن ابى طالب است.( کنزالعمال، ج 11، ص 610، ح 32953 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 114و113)
6 - پیامبر(ص) وظیفه اش تنها گرفتن وحى و ابلاغ آن به مردم نبوده است، بلکه وظائف دیگرى نیز داشته است از قبیل:
الف - تفسیر قرآن کریم و شرح مقاصد و بیان اهداف و کشف رموزات و اسرار آن.
ب - تبیین احکام و موضوعاتى که در زمان حضرت اتفاق مى افتاد.
ج - پاسخ به سؤالات و شبهاتِ دشوار که دشمنان اسلام به خاطر غرض ورزى هایى که داشتند، به جامعه تزریق مى کردند.
د - حفظ دین از تحریف.
بعد از پیامبر نیز این احتیاجات، شدیداً احساس مى شد، و ضرورت وجود جانشین براى پیامبر که قابلیت پاسخ گویى به آن را داشته باشد احساس مى گشت.
از طرفى دیگر نیز مى دانیم که کسى از عهده آنها غیر از على بن ابىطالب(ع) بر نمى آمد.
7 - هم چنان مشاهده مى کنیم که هنگام وفات پیامبر، امّت اسلامى از راههاى مختلف، مورد تهاجم و خطر بوده است؛ مثلاً از طرف شمال و شرق با دو امپراطور بزرگ روم و ایران در حال کشمکش بوده، و در داخل نیز با منافقین درگیر بود. یهود بنى قریظه و بنى نضیر هم با مسلمین چندان انسى نداشتند و خیال شکست و نابودى آن را در سر مى پروراندند.
حال در این وضعیت وظیفه پیامبر(ص) درباره جانشینى خود چیست؟ آیا آنان را به حال خود بگذارد، یا این که وظیفه دارد یک نفر را به عنوان جانشین براى رفع اختلافات مسلمین معین کرده تا با هدایت و رهبرى مردم از تضعیف اسلام جلوگیرى نماید؟
قطعاً باید قبول کنیم که پیامبر(ص) در این زمینه به وظیفه خود عمل کرده و جانشینى را تعیین کرده است، ولى متأسفانه عده اى از اصحاب، این سفارش و وصیت را نادیده گرفته و مردم را به گمراهى کشاندند. لذا آشوبى در جامعه به وجود آوردند که -به قول عمر بن خطاب- خداوند مسلمین را از شرّ آن نجات داد.
اشکالات راه دوّم
راه دومى که در پیش روى پیامبر(ص) قرار داشت این بود که آن حضرت مسئله خلافت را به شورا واگذار نموده تا با توافق هم خلیفه اى را انتخاب نمایند. اشکالات این راه نیز عبارت اند از:
1 - اگر پیامبر(ص) این راه را براى خلافت برگزیده بود، مى بایست، مردم را در این باره توجیه نموده و براى فرد انتخاب شده و افراد انتخاب کننده شرایطى بیان مى کرد، در حالى که مى بینیم چنین اتفاقى نیفتاده است. بنابراین اگر بنا بود که امر خلافت، شورایى باشد باید آن را مکرر و با بیانى صریح و بلیغ بیان مى داشت.
2 - نه تنها پیامبر(ص) نظام شورایى را بیان نکرد، بلکه هرگز مردم صلاحیت و آمادگى چنین نظامى را نداشتند، زیرا اینان همان کسانى بودند که در قضیه بناى «حجرالاسود» با یک دیگر در نصب آن نزاع کرده و هر قبیله اى مى خواست آن را خود نصب کند تا این افتخار نصیب او گردد که نزدیک بود، این نزاع به جنگى تبدیل شود. تنها پیامبر(ص) با تدبیر حکیمانه خود این نزاع را خاموش کرد و با قرار دادن حجرالاسود در میان پارچه اى از تمام اقوام دعوت کرد تا نماینده آنان در نصب حجرالاسود سهیم باشد.
در غزوه «بنى المصطلق» یکى از انصار و دیگرى از مهاجرین در مسئله اى نزاع کردند و هر کدام قوم خود را به یارى خواست، در همان جنگ نزدیک بود که جنگ داخلى در گرفته و دشمن بر مسلمین مسلط گردد که باز هم پیامبر(ص) آنان را مورد سرزنش قرار داده و از ادعاهاى جاهلى برحذر داشت.
همان مردم هستند که در مسئله خلافت بعد از رسول خدا(ص) این چنین اختلاف کرده و تعدادى از انصار و مهاجرین در سقیفه با ادعاهاى واهى و بى اساس خود، حقّ خلافت را از آنِ خویش دانستند. در آخر هم با زیر پا گذاشتن صحابى (سعد بن عباده) مهاجرین حکومت و خلافت را براى خود تمام نمودند.
3 - گفته شد که پیامبر(ص) وظایف دیگرى غیر از تلقى و تبلیغ وحى داشته است. مسلمین بعد از رسول خدا(ص) به کسى احتیاج داشتند که خلأی را که با رحلت پیامبر حاصل شده بود جبران کند و آن هم کسى غیر از علی(ع) و اهل بیتش نبوده است.
لذا از علی(ع) سؤال شد: چرا تو از همه بیشتر از پیامبر(ص) روایت نقل مى کنى؟ فرمود: زیرا من هرگاه از پیامبر(ص) سؤال مى کردم مرا خبر مى داد و هر گاه سکوت مى کردم او شروع به حدیث گفتن مى کرد.
( صحیح ترمذى، ج 5، ص 460 ؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 101)
پیامبر بارها فرمود: «من شهر حکمت و على درب آن است».
( صحیح ترمذى، ج 5، ص 637)
هم چنین فرمود: «من شهر علم و على درب آن شهر است، هر کس اراده علم مرا دارد باید از درب آن وارد شود».
( مستدرک حاکم، ج 3، ص 127)
4 - رسول گرامى باید موضوع انتخاب جانشین را به انتخاب و گزینش مردم واگذار ننماید؛ زیرا از دو نظر این واگذارى صحیح نبود: نخست آنکه شیوه زندگى اجتماعى آنان - که تاثیر پذیرفته از نظام عشیره اى بود- به گونه اى نبود که فرد فرد آحاد جامعه، در انتخابات شرکت جسته و به اصطلاح با آزادى و دموکراسى، فرد لایق را انتخاب کنند.
دیگر آنکه: مثلثى از دشمنان این حکومت جوان، در کمین بودند که آن را واژگون سازند و در چنین جامعه و محیطى بقأ و تداوم مکتب صد در صد در گرو تعیین جانشین از سوى رهبر و ایدئولگ نهضت است و واگذارى این امر به گزینش مردم - مردمى که هنوز به رشد اجتماعى و استقلال فردى لازم نرسیده و در چارچوب نظام قبیلگى، از شیوخ قبائل خط مى گیرند- نه تنها نتیجه بخش نبوده و به انتخاب اصلح نمى انجامد، بلکه مایه دو دستگى و انحراف مى گردد.
نتیجه این که: با ردّ احتمال و راه اول و دوّم، راه سوّم که همان تعیین و نصب خلیفه از جانب رسول خدا است، متعین مى گردد که ایشان هم بطور قطع حضرت علی(ع) را تعیین کردند آنهم بارها و بارها و در مناسبتهای مختلف که خود اهل سنت هم به آن اذعان دارند البته این را هم باید اضافه کنیم که پیامبر(ص) از طریق وحی و توسط خداوند، حضرت علی(ع) را انتخاب کردند که گواه روشن آن واقعه بلاشک غدیر است چراکه طرح صحیح و سالم براى بقاى مکتب و جلوگیرى از هر نوع اختلاف و دو دستگى میان امت، این بود که رسول گرامى از طریق وحى جانشین و یا جانشینان خود را معین کند.
در قسمتهای بعدی هم همراه ما باشید.
موضوع قسمت بعدی: برتری حضرت علی(ع) از دیدگاه آیات و روایات
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته